تیاراتیارا، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 24 روز سن داره

تیارا گلی

کو کو چی چی

رفته بودیم پارک سه راه حکیم نظامی که فقط قطارشو دوست داشتی اون هم من مجبور شدم با هزار خجالت بشینم کنارت توی قطار و تو خوشحال میگفتی کو کو چی چی .تازه فقط میخواستی  صندلی اول پشت رول بشینی .اما خدایی با حال بود ههههه اینجا هم در حال تماشای بچه ها هستی از توی پارک برات یک وایت برد خریدم که از اونجایی که خیلی نقاشی دوست داری عاشق این تخته شدی و بعد از برگشت از پارک اجازه ندادی حتی لباساتو عوض کنم .اینجا هم با علاقه داری به نقاشی کشیدن النا نگاه میکنی ...
10 تير 1391

تیارا وتلویزیون

تیارا جونم عاشق تلویزیون و سی دی با نی نی و خاله ستاره ای .هر چند زیاد موافق تلویزیون نیستم برات اما هر ازگاهی بخصوص خونه خودمون که کار داشته باشم تنها راه یکجا نشاندنت و به کارهای خودم رسیدن فقط وفقط همینه .اینجا هم در حال دیدن سی دی بانی نی هستی .البته ناگفته نماند که خیلی چیزهای خوب از همین دو سی دی یاد گرفتی عزیزم پلک هم نمیزنی .البته اینجا خوابت می اومد واصرار داشتی باز هم تلویزیون ببینی این هم از نمای دیگر ...
10 تير 1391

عکسهای خرداد 91

اینجا رفته بودیم جشنواره اسب عاشق پفیلایی عزیزم     بقیه عکسها را در ادامه مطلب ببینید اینجا هم باغ عمو مجید تیارا خانم در حال نوش جان کردن شیرموز .نوش جونت عزیزم واینجا در حال ساختن حباب ...
10 تير 1391

تیارا به شرکت می رود

وقتی مادر جون آباده بود مجبور شدم با خودم بیارمت شرکت .که از وقتی اومدی از بس حرف میزدی و من گفتم هیس و حرص خوردم ساعت 10 آقای رئیس فرمودند شما بفرمایید منزل تا نه خودتون اذیت بشید و نه تیارا خانم .ما هم از خدا خواسته زود رفتیم خونه و آماده شدیم برای عصر  که میخواستیم بریم آباده . اینجا پشت میز مامانی نشستی اینجا هم از دیدن بک گراند سیستم که عکس خودت بود متعجب بودی اینجا هم خستگی از چهره من میباره از دست تو وروجک و اما اینجا مجبور شدم زیراندازی که با پیش بینی قبلی آورده بودم را پایین میز پهن کنم وشما بشینی ونقاشی کنی که فقط برای چند دقیقه بود تازه  بدتر بود ومرتب به خاله ریحانه میگفتی خاله بشین اینجا و باید همکار...
5 تير 1391

تیارا و بابا حسین

تیارا جونم عاشق باباحسین(بابای مادرجون) هستی و بابا حسین هم شما را خیلی دوست داره .دوشنبه گذشته که عید مبعث بود بنده خدا بیمارستان بستری بود و ماهم نمی دونستیم .تا چهارشنبه که مادرجون ومامان آذر فهمیدند سریع رفتند آباده پیش باباشون وماهم پنجشنبه رفتیم دیدنشون که از بیمارستان مرخصی شدند .دکتر گفته خدا راشکر فعلا خوبند .فقط باید آنژیو شوند .خلاصه این دو روز که مادر جون نبود با شما ماجرایی داشتیم .روز اول که پیش عمه بودی که دیونش کرده بودی و من چند ساعت اومدم سر کار و بعدش اومدم پیشت و پنجشنبه هم بردمت سر کار که توی پست بعدی عکساتو میذارم . از همه خوانندگان این پست خواهش میکنم برای بهبود کامل پدربزرگ خوبم دعا کنید . این عکس تیارا وبابا ...
4 تير 1391

عکس داریم عکس

اینجا 27 خرداد .رفتیم بیرون برات لباس بگیرم که بعد از خرید میخواستی خودت راه بری و کسی هم دستتو نگیره   اینجا هم دخملم رفته پارک اینجا هم داره با هوش چین و عروسکت بازی میکنی ...
4 تير 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به تیارا گلی می باشد